جدول جو
جدول جو

معنی پیه ری - جستجوی لغت در جدول جو

پیه ری
(پیِ)
سلوکیۀ پیه ری، پیری. نام شهر بزرگی از سلوکیدا یعنی قسمت جنوب شرقی کیلیکیه و جنوب کماژن و سوریۀ علیا به عهد سلوکیها و آن بندر بزرگ سوریۀ سلوکی محسوب میشد و در کنار رود ارن تس ساخته شده بود و سلوکیۀ پیه ری (مقدونی) بدان گفتند که از دیگر سلوکیه ها ممتاز باشد. (ایران باستان ج 3 صص 2064 و 2112)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیش رس
تصویر پیش رس
کسی که پیش از دیگران به مقصد برسد، پیش رسنده، آنچه پیش تر از وقت مقرر فرابرسد، میوه ای که زودتر از نوع خود به دست آید، نوبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
جلو رو، برابر، رو به رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیگیری
تصویر پیگیری
تعقیب، دنبال کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشه وری
تصویر پیشه وری
پیشه ور بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش روی
تصویر پیش روی
پیش رو، جلو رو، برابر، رو به رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش خری
تصویر پیش خری
عمل پیش خر خریدن پیش از موعد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی ریت
تصویر پی ریت
ترکیب فلز و گوگرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیه وا
تصویر پیه وا
آشی که پیه در آن کنند: ثربیه پیه با
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیه با
تصویر پیه با
آشی که پیه در آن کنند: ثربیه پیه با
فرهنگ لغت هوشیار
پیام آوری خبر بری رسالت، پیغمبری نبوت رسالت: گر چه محمد پیمبری بعرب یافت صبح کمالش ز حد شام برآمد. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیه رگ
تصویر سیه رگ
سیاه رگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیه رخ
تصویر سیه رخ
سیه چرده، بی آبرو بیعزت، شرمنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیه گری
تصویر سیه گری
سیاه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش رس
تصویر پیش رس
کسی که پیش از دیگران بمقصد برسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
برابر، روبرو
فرهنگ لغت هوشیار
بدان مرد داننده اندرز کرد همی خواسته پیش او ارز کرد. (فردوسی) -7 برابر مقابل در مقام مقایسه: در همه گیتی نگاه کردم و باز آمدم صورت کس خوب نیست پیش تصاویر او. (سعدی) -8 ساحل کنار کرانه: بیامد تهمتن بتوران زمین خرامید تا پیش در پای چین. (فردوسی) -9 از پیش از مقابل: امیر طاهر سپاه پدر را هزیمت داد ترسناک پیش امیر خلف آمدند شکسته و خسته و بعضی کشته و امیر خلف دانست که محنت رسیده است که پیش فرزند همی باید گریخت، یکی از سه حرکت حروف ضمه ضم مقابل زیر (کسره) زبر (فتحه)، نام هریک از چهار دندان جلو دهان که دو بر بالا و دو بزیر دست ثنیه (جمع: ثنایا)، مقدم ارجح برتر: ای نهان گشته در بزرگی خویش وز بزرگان بکبریا در پیش. (انوری) -13 آنکه در بازی حق تقدم دارد. -14 مقدمه دیباچه: پیش را دانستی. یا از پیش. در قدیم در سابق: بگردوی من نامه ای کرده ام هم از پیش تیمار او خورده ام. (فردوسی) یا از پیش. از جانب از طرف: و حکم شد که مولانا صاعد باز گردد و برعایا رساند که هر ظلم و زیادتی که مولانا قطب الدین بارتکاب آن جسارت نموده از پیش او بوده نه بر حسب فرموده حضرت صاحب قرانی، قبل از پیش از: احمد ایشانرا آورد و آنچه از پیش مرگ خوارزمشاه ساخته بود. . باوگفت... . یا از پیش خود. پی اشاره غیربخودی خود: از چه خاکی ای دل ویران، که از روز ازل هیچکس از پیش خود نگرفت تعمیر ترا. (قدسی آنند. لغ) یا به پیش، فرمانی دسته سربازان را برای حرکت بطرف مقابل. یا پیش از. قبل از سابق بر: و طلب آب کردن پیش از تیمم واجب نیست. یا پس و پیش (از لحاظ مکان) مقدم و موخرجلو و عقب روبرو و پشت سر: گشاده نباید که دارید راه دو رویه پس و پیش آن رزمگاه. (فردوسی)، (از لحاظ زمان) موخر و مقدم سابق و لاحق: همه را زاد بیک دفعه نه پیشی نه پسی. یا پیش از این. قبلا سابقا: پیش از این اهالی بغداد بواسطه مخالفتی که با عسا کرما بنیان نهادند... خود را و مملکت را بر باد دادند... . یا پیش از ظهر. قبل از ظهر مقابل بعد از ظهر پسین. یا در پیش. قبل از پیش از: زنان دشمنان در پیش ضربت بیاموزند الحانهای شیون. چنانچون کودکان از پیش الحمد بیاموزند ابجد را و کلمن. (منوچهر)، درنزد بمذاق بسلیقهء: گفت: جوع از صبر چون دو تا شود نان جو در پیش من حلوا شود. (مثنوی) ترکیبات فعلی. یا از پیش بردن چیزی را. کامیاب شدن در آن غالب آمدن: هر آنک استعانت بدرویش برد اگر بر فریدون زد از پیش برد. (سعدی) یا از پیش برداشتن، از بن برکندن، کاری را کاملا انجام دادن، یا از پیش پای کسی بر خاستن 0 بتعظیم او بر خاستن: ما خویش را سبک پی دنیا نکرده ایم از پیش پای باد نخیزد غبار ما. (تاثیر آنند. لغ) یا از پیش چیزی رفتن، آنرا ترک گفتن از آن شانه خالی کردن: من هوا دار قدیمم بدهم جان عزیز نوارادت نه که از پیش غرامت بروم. (سعدی) یا از پیش رفتن، میسر بودن کفایت شدن روا گشتن: ترا که هر چه مرا دست میرود از پیش ز بیمرادی امثال ما چه غم داردک (سعدی) یا از پیش رفتن حرف (سخن)، موثر افتادن سخن نتیجه دادن آن: ره بی دلیل گم نکند کاروان عقل در وادیی که حرف من از پیش میرود. (تاثیر. آنند. لغ) یا از پیش کسی بودن، از آن بودن برای او بودن: اگر باز بینم ترا شادمان پر از درد گردد دل بد گمان. از آن پس جز از پیش یزدان پاک نباشم کز اویست امید و باک. (فردوسی) یا از پیش کسی نرفتن یا از پیش نرفتن کاری کسی را. قادر نبودن (یا نشدن) وی بر آن: چون خدا میخواست از من صدق زفت خواستش چه سود چون پیشش نرفت. (مثنوی) یا پیش از کسی یا چیزی بودن یا از کسی پیش بودن، بر او مقدم بودن بر او برتری داشتن، یا پیش خودمان بماند. این سر را نگهدار. بکسی مگو، نشنیده بگیرخ یا در پیش داشتن کاری را. به آن مواجه بودن موظف بودن بانجام دادن آن: مهمی که در پیش دارم بر آر و گرنه بخواهم ز پروردگار. (سعدی) یا در پیش شدن، تقدم. یا در پیش کردن، تقدیم تقدمه. یا در پیش گرفتن چیزی را. بدان پرداختن، اجرای آنرا وجهه همت خود ساختن: من ازین باز نیایم که گرفتم در پیش اگر میرود از پیش و گر می نرود. (سعدی) یا در پیش نهادن، عرضه کردن: آن همه عشوه که در پیش نهادند و غرور عاقبت روز جدایی پس پشت افکندند. (سعدی) برابر مقابل جلو روبرو در حضور بنزد قدام امام مقابل پشت سر عقب: و ارتفاع این دکه مقدار سی گز همانا باشد و از پیش روی دو نردبان برآن ساختست که سواران بر آن روند
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پی ریزد ظنکه اساس و بنیادنهد، متصل پیوسته یک ریز پیاپی پی ریزگفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش ریز
تصویر پیش ریز
بودجه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پشه رم
تصویر پشه رم
اکالیپتوس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
Precursor
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پره ای
تصویر پره ای
Fuzzy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پایه ای
تصویر پایه ای
Basic
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پیش روی
تصویر پیش روی
Forwardness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پیگیری
تصویر پیگیری
Pursuance
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پره ای
تصویر پره ای
расплывчатый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پیش روی
تصویر پیش روی
напористость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
предшественник
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پایه ای
تصویر پایه ای
основной
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پیگیری
تصویر پیگیری
преследование
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پره ای
تصویر پره ای
verschwommen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پیش روی
تصویر پیش روی
Vorwärtsdrang
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
Vorläufer
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پایه ای
تصویر پایه ای
grundlegend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پیگیری
تصویر پیگیری
Verfolgung
دیکشنری فارسی به آلمانی